logo

جستجو در مقالات منتشر شده


۱۱ نتیجه برای خیرآبادی

غلام‌رضا خیرآبادی، آزاده ملکیان، مهناز فخارزاده،
دوره ۵، شماره ۱ - ( ۵-۱۳۸۶ )
چکیده

Normal ۰ false false false MicrosoftInternetExplorer۴ /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:۰; mso-tstyle-colband-size:۰; mso-style-noshow:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:۰in ۵,۴pt ۰in ۵.۴pt; mso-para-margin:۰in; mso-para-margin-bottom:.۰۰۰۱pt; mso-pagination:widow-orphan; font-size:۱۰.۰pt; font-family:"Times New Roman"; mso-ansi-language:#۰۴۰۰; mso-fareast-language:#۰۴۰۰; mso-bidi-language:#۰۴۰۰;} مقدمه: با توجه به شیوع رو به افزایش اختلالات دیابت نوع یک و آسم در کودکان و با توجه به شواهد مبتنی بر تأثیر احتمالی افسردگی مادران بر بروز، تشدید و سیر اختلالات فیزیکی فرزندان، این مطالعه به بررسی شیوع افسردگی در مادران کودکان مبتلا به آسم و دیابت نوع یک و بررسی تقدم و تأخر ابتلای مادر به افسردگی و زمان بروز بیماری فیزیکی در فرزند پرداخته است. مواد و روش ها: در یک مطالعه مقطعی، ۳۰۰ نفر، در سه گروه ۱۰۰ نفری ، مادران کودکان مبتلا به دیابت، آسم و کودکان غیر بیمار از نظر افسردگی با آزمون بک II مورد مقایسه قرار گرفتند. موارد افسردگی توسط مصاحبه بالینی بر مبنای DSM-IV از نظر تأیید تشخیص، رد اختلالات همراه و بررسی زمان شروع افسردگی مجدداً مورد بررسی شد. فراوانی نسبی افسردگی در این سه گروه و نیز فراوانی نسبی تقدم افسردگی به زمان تشخیص بیماری کودک در مادران دو گروه کودکان مبتلا به آسم و کودکان دیابتیک، با استفاده از نرم افزار SPSS-۱۱ و آزمونهای آنالیز واریانس، مجذور کای و کروسکال والیس مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت. یافته ها: شیوع افسردگی در گروه مادران کودکان فاقد بیماری مزمن ۱۶ درصد، در مادران کودکان مبتلا به دیابت ۳۰ درصد و در گروه مادران کودکان مبتلا به آسم ۲۷ درصد به دست آمد که دو گروه مادران کودکان بیمار از نظر افسردگی با مادران کودکان سالم تفاوت معنی دار داشتند ولی بین دو گروه مادران کودکان بیمار تفاوت معنی داری از این لحاظ مشاهده نشد. در گروه مادران کودکان مبتلا به آسم، فراوانی نسبی ابتلا به افسردگی پیش از شروع بیماری فرزند ۲۱ درصد و در گروه مادران کودکان دیابتیک ۱۵ درصد بود که تفاوت معنی دار آماری داشت. نتیجه گیری: شیوع افسردگی در مادران کودکان بیمار بیش از مادران کودکان سالم و در گروه مادران کودکان مبتلا به آسم، شیوع افسردگی قبل از بروز بیماری کودک بیش از مادران گروه دیابتیک است. این نتایج بر لزوم توجه به سلامت روان مادران دارای فرزند با بیماری مزمن و احتمال تأثیر افسردگی مادر در بروز بیماری آسم در کودکان تأکید می کند.
غلامرضا خیرآبادی، جعفر بوالهری،
دوره ۱۰، شماره ۱ - ( ۱۱-۱۳۹۱ )
چکیده

مقدمه:مطابق با داده های سازمان بهداشت جهانی، مرگ ها ی جاده ای مسئول حدود ۲۵% کل مرگ های ناشی از جراحت ها می باشد. یکی از مهمترین آمار های مورد توافق در مورد تصادفات و آسیب ها، نقش ۹۰-۷۰ درصدی عوامل انسانی در کلیه تصادفات است. فاکتورهای انسانی (رفتاری) در ۶۰% تصادفات نقلیه ای، به عنوان دلیل اصلی  و در ۹۵% کل تصادفات نیز به عنوان یک عامل تاثیر گذار به شمار می آیند. روشها:در این مقاله مروری مطالعات مرتبط بین سال های ۲۰۰۹-۱۹۹۰ از طریق بانک داده های Medline   وCochrane library  و برخی از مقالات فارسی با
نسرین مسائلی، غلامرضا خیرآبادی، حمید افشار، محمد رضا مرآثی، حامد دقاق‌زاده، حمید رضا روح افزا،
دوره ۱۱، شماره ۱ - ( ۱۲-۱۳۹۲ )
چکیده

زمینه و هدف : ارتقای سطح کیفیت زندگی بیماران، هدف اصلی مداخلات درمانی در بیماری‌های مزمن است که یکی از راه‌های حصول این امر در برخی موارد، کاستن از شدت علایم بیماری است. این مطالعه با هدف تعیین ارتباط کیفیت زندگی و شدت علایم در بیماران مبتلا به سندرم روده تحریک‌پذیر (IBS یا Irritable bowel syndrome) انجام شده است. مواد و روش‌ها: این مطالعه بر روی ۲۲۵ نفر بیمار مبتلا به سندرم روده تحریک‌پذیر مراجعه کننده به کلینیک سلامت گوارش مرکز تحقیقات روان‌تنی شهر اصفهان با روش نمونه‌گیری در دسترس و بهره‌گیری‌ از ابزارهای IBS-QOL (Irritable bowel syndrome-quality of life-۳۴) و IBS severity index (IBSSI) انجام شده است. اطلاعات توسط آمار توصیفی و ضریب همبستگی Pearson و با کمک نرم‌افزار SPSS نسخه ۱۸ مورد آنالیز قرار گرفت. یافته‌ها: از کل نمونه ۲۲۵ نفری، ۶۵ نفر (۹/۲۸ درصد) مرد و ۱۶۰ نفر (۱/۷۱ درصد) زن بودند. میانگین سنی افراد ۲۷/۱۲ ± ۶۱/۳۸ و میانگین طول مدت ابتلا به بیماری ۳/۴ ± ۱۴/۵ سال بود. میانگین نمره کیفیت زندگی افراد مبتلا ۷۴/۲۰ ± ۳۷/۴۳ و میانگین نمره شدت علایم IBS ۴/۹۵ ± ۹/۲۳۸ به دست آمد. بین کیفیت زندگی افراد مبتلا به IBS با شدت علایم IBS رابطه همبستگی مثبت و معنی‌داری وجود داشت (۰۰۱/۰ > P). نتیجه‌گیری: با توجه به نتایج این بررسی، بین کیفیت زندگی و شدت علایم سندرم روده تحریک‌پذیر ارتباط وجود دارد و با کاهش شدت علایم بیماری کیفیت زندگی بیمار افزایش می‌یابد. واژه‌های کلیدی: کیفیت زندگی، شدت علایم، سندرم روده تحریک‌پذیر
غلام رضا خیرآبادی، عباس عطاری، مهین امین الرعایا، محمدرضا مرآثی،
دوره ۱۳، شماره ۱ - ( ۹-۱۳۹۴ )
چکیده

چکیده مقدمه:این پژوهش با هدف تعیین اثربخشی کارگاه آموزشی بر اساس نیاز سنجی قبلی در مورد اختلالات روانپزشکی درآگاهی و نگرش پرستاران تا سه ماه پس از اجرای کارگاه دربخشهای روانپزشکی بیمارستانهای آموزشی شهراصفهان طراحی گردید. روشها : این مطالعه، مداخله ای نیمه تجربی است و جامعه آماری شامل کلیه پرستاران شاغل در بخشهای روانپزشکی بیمارستانهای نور و فارابی اصفهان سال ۱۳۹۱ بودند. آموزشی در قالب تشکیل جلسات آموزشی بصورت سخنرانی و بحث گروهی در دو بیمارستان اجرا شد. قبل ، بلافاصله و سه ماه بعد از برگزاری کارگاه، سطح دانش و نگرش پرستاران از طریق پرسشنامه ای محقق ساخته بررسی شد. داده ها با استفاده از برنامه SPSS-۱۹و آزمون های آماری Repeated measure, Ponferoni وANOVA مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت.. یافته ها: میانگین نمره دانش پرستاران از ۶/۱۱±۳/۶۳ قبل از آموزش به ترتیب به ۹/۱۲±۷/۸۲ بلافاصله پس از آموزش و ۳/۱۳±۳/۷۳ سه ماه بعد از اجرای کارگاه آموزشی افزایش یافته است (۰۰۱/۰≥P). میانگین نمره نگرش پرستاران در سه مرحله، تفاوت معنی داری داشت. و از ۱/۸±۱/۶۰ قبل از آموزش به ۷/۱۰±۱/۶۳ بلافاصله و ۶/۱۱±۹/۶۴ سه ماه بعد از کارگاه آموزشی افزایش یافته است. نتیجه گیری: جلسات آموزشی بصورت بارزی بر ارتقای میزان دانش و نگرش پرستاران تأثیر داشته است، با عنایت به رضایت پرستاران از برگزاری کارگاه، تدوین و سازمان دهی کارگاههای آموزشی بر مبنای نیازسنجی و بصورت مداوم به منظور ارتقای مراقبتهای پرستاری پیشنهاد می گردد.
غلام‌رضا خیرآبادی، سیما صدری، زهرا عابدی، الهام ولایتی،
دوره ۱۳، شماره ۴ - ( ۹-۱۳۹۴ )
چکیده

زمینه و هدف : با وجود اقدامات چشمگیر سال‌های اخیر نسبت به بهبود وضعیت سلامت طبی زنان در سنین باروری، سلامت روان این گروه به نحو بارزی مغفول مانده است. با توجه به شیوع روزافزون افسردگی به ویژه در زنان سنین باروری، تأثیرات منفی آن بر سلامت، کیفیت زندگی آنان و سایر اعضای خانواده و تأثیرپذیری بالای افسردگی زنان از عوامل اجتماعی و جمعیت‌شناختی جوامع مختلف، مطالعه حاضر با هدف بررسی شیوع افسردگی پس از زایمان و ارتباط آن با بعضی عوامل خطر اجتماعی و جمعیت‌شناختی در زنان مراجعه کننده به مراکز بهداشتی- درمانی شهرستان نجف‌آباد انجام شد. بدین طریق می‌توان پیشنهادات را برای برنامه‌ریزی بهداشتی، بر عوامل خطر بومی مبتنی نمود. مواد و روش‌ها: مطالعه حاضر به صورت توصیفی- مقطعی در تابستان ۱۳۸۳ صورت گرفت. در این مطالعه، یک گروه ۶۴۰ نفره شامل کلیه مادران مناطق روستایی شبکه بهداشتی- درمانی نجف‌آباد اصفهان مورد بررسی قرار گرفتند که از زمان زایمان آن‌ها ۲ ماه تا ۱ سال ‌گذشته بود. اطلاعات با استفاده از پرسش‌نامه استاندارد افسردگی Edinburgh (ویژه دوره پس از زایمان) و یک پرسش‌نامه محقق ساخته مشتمل بر خصوصیات دموگرافیک و سایر متغیرهای مورد نظر در مطالعه جمع‌آوری شد. یافته‌ها: شیوع کلی افسردگی در جمعیت مورد مطالعه، ۲/۳۷ درصد به دست آمد. خانه‌دار بودن، حاملگی ناخواسته، عدم شیردهی، بیماری مادرزادی آشکار نوزاد، نخست‌زا بودن و داشتن بیش از ۳ مورد زایمان از عوامل اصلی مرتبط با افسردگی پس از زایمان در مطالعه حاضر بودند. سن مادر، نوع زایمان، وضعیت اقتصادی خانواده، میزان تحصیلات مادران و عدم رضایت از جنسیت کودک رابطه‌ای با افسردگی مادران نداشت. نتیجه‌گیری: مطالعات متنوع گذشته، مدرک معتبری را در حمایت از وجود عوامل خطر مشترک دموگرافیک و اجتماعی برای افسردگی پس از زایمان در جوامع مختلف ارایه نکردند. بنابراین، جهت پیشگیری از افسردگی پس از زایمان، هر نوع مداخله بهداشتی لازم است مبتنی بر عوامل خطر منطقه‌ای صورت گیرد.
آرزو آقایی، میترا صوابی اصفهانی، غلامرضا خیرآبادی،
دوره ۱۳، شماره ۴ - ( ۹-۱۳۹۴ )
چکیده

زمینه و هدف : افسردگی یکی از مهم‌ترین اختلالات روان‌پزشکی در دوران پس از زایمان می‌باشد. این بیماری عواقب نامساعدی بر هر دو نسل (مادر وکودک) در پی خواهد داشت و ممکن است با شیردهی ارتباط داشته باشد. پژوهش حاضر با هدف بررسی ارتباط بین افسردگی مادران پس از زایمان با وضعیت شیردهی در دو سال اول زندگی انجام شد. مواد و روش‌ها: در این مطالعه توصیفی از نوع همبستگی، ۳۶۶ مادر ۴۵-۱۸ ساله که در مراکز بهداشتی- درمانی پرونده بهداشتی داشتند، با روش نمونه‌گیری تصادفی آسان انتخاب شدند و مورد بررسی قرار گرفتند. پرسش‌نامه‌های استاندارد افسردگی پس از زایمان Edinburgh (Edinburgh Postnatal Depression Scale) و خصوصیات فردی- باروری توسط شرکت کنندگان تکمیل گردید. اطلاعات با استفاده از روش‌های آمار توصیفی و استنباطی در نرم‌افزار SPSS مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت. یافته‌ها: ۴/۳۰ درصد مادران غیر شیرده مبتلا به افسردگی بودند. این میزان در مادران با روش تغذیه انحصاری با شیر مادر، ۶/۱۹ درصد و در گروه شیر مادر با سایر ترکیبات، ۳/۱۸ درصد به دست آمد. یافته‌ها نشان داد که بین نمره افسردگی و دو متغیر نوع و مدت زمان شیردهی ارتباط معنی‌داری وجود داشت (۰۵/۰ > P). نتیجه‌گیری: وجود درجاتی از افسردگی در نمونه‌های مورد پژوهش و همچنین، وجود ارتباط بین افسردگی مادران و وضعیت شیردهی، اهمیت غربالگری افسردگی در دوران شیردهی را روشن می‌سازد. بنابراین، به منظور سود بردن از فواید تغذیه با شیر مادر و نیز بهبود رشد و تکامل و سلامت شیرخواران، پیشنهاد می‌شود که مراقبان بهداشتی به این مسأله توجه نمایند.  
غلامرضا خیرآبادی، مهدخت حاج رحیمی، بهزاد مهکی، نسرین مسائلی، مریم یاحی، لعیا گلشنی، درنا خیرآبادی،
دوره ۱۴، شماره ۲ - ( ۹-۱۳۹۵ )
چکیده

زمینه و هدف: همدلی در کسب نتیجه درمانی بهتر، رضایت مراجعان، بهبود رابطه پزشک- بیمار، محافظت پزشک از فرسودگی شغلی و شکایت احتمالی بیمار از پزشک نقش بسزایی دارد. هدف از انجام مطالعه حاضر، ارزیابی میزان همدلی اعضای هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی اصفهان در برخورد با بیمار بود. مواد و روش‌ها: این مطالعه به صورت مقطعی در سال ۱۳۹۲، بر روی جمعیت پزشکان عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی اصفهان در تخصص‌های مختلف انجام گرفت. نمونه‌گیری به روش سرشماری بود و پرسش‌نامه همدلی پزشکان Jefferson (Jefferson Scale of Patient Perceptions of Physician Empathy یا JSPPPE) به صورت حضوری و یا از طریق پست الکترونیک در اختیار ۲۷۸ پزشک قرار گرفت. ۷۳ پرسش‌نامه تکمیل و برگشت داده شد. داده‌های استخراج شده از پرسش‌نامه‌ها با استفاده از آزمون‌های t، ANOVA یک‌طرفه و Kruskal-Wallis در نرم‌افزار SPSS مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت. ۰۵/۰ > P به عنوان سطح معنی‌داری داده‌ها در نظر گرفته شد. یافته‌ها: بالاترین میانگین نمره همدلی در استادان رشته نفرولوژی و کمترین میانگین نمره همدلی در استادان رشته جراحی اعصاب و رادیولوژی مشاهده شد. پس از دسته‌بندی رشته‌های مختلف به سه گروه جراحی، غیر جراحی و روان‌پزشکی، بیشترین میانگین نمره همدلی مربوط به استادان رشته روان‌پزشکی بود و بعد از آن، رشته‌های غیر جراحی و جراحی قرار داشتند (۰۴۵/۰ = P). نتیجه‌گیری: همدلی با بیماران در پزشکان عضو هیأت علمی رشته‌های مختلف دانشگاه علوم پزشکی اصفهان متفاوت است. این افراد همدلی لازم را با دانشجویان خود در تکمیل پرسش‌نامه تحقیقاتی ارایه شده نداشتند.
امراله ابراهیمی، غلامرضا خیرآبادی، زهرا علیخاصی، راحله سموعی، حمید نصیری، محسن مصلحی،
دوره ۱۴، شماره ۲ - ( ۹-۱۳۹۵ )
چکیده

زمینه و هدف : غیبت از کار یکی از مشکلات سازمان‌ها می‌باشد که به نظر می‌رسد، وضعیت روان‌شناختی و ویژگی‌های شخصیتی کارکنان در آن مؤثر است. هدف از انجام مطالعه حاضر، تعیین ارتباط عوامل روان‌شناختی و شخصیتی با غیبت از کار کارکنان دانشگاه بود. مواد و روش‌ها: در قالب یک مطالعه زمینه‌یابی مقطعی، از کل ۲۱۵۰۴ نفر کارکنان دانشگاه علوم پزشکی اصفهان، ۲۵۰ نفر به روش نمونه‌گیری طبقه‌ای- سهمی انتخاب شدند. با هماهنگی با مدیریت توسعه‌ سازمان و منابع انسانی و مدیریت مراکز، پرسش‌نامه‌ اطلاعات دموگرافیک، مقیاس افسردگی، اضطراب و استرس ‏(‏Depression Anxiety Stress Scales‏ یا ‏DASS‏)‏ و پرسش‌نامه‌ شخصیتی ‏NEO-FFI‏ (‏NEO Five-Factor Inventory‏) ‏تکمیل گردید. داده‌ها با استفاده از آزمون تحلیل همبستگی Pearson و دورشته‌ای نقطه‌ای در نرم‌افزار SPSS مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت. یافته ‌ ها: بین میزان غیبت از کار با میزان استرس، ویژگی‌های شخصیتی روان ‌آزرده‌خویی، سن، سابقه کار، تعداد فرزندان و نوع استخدام رابطه مستقیم و معنی‌داری وجود داشت (۰۵/۰ > P). کمترین میزان غیبت از کار در کارکنان دارای تحصیلات دکتری و یا افراد ابتدایی و بی‌سواد بود. در شاغلان رسمی غیبت بیشتری مشاهده گردید. از نظر شیوع علایم، میانگین نمرات افسردگی و اضطراب در کارکنان دانشگاه علوم پزشکی کمی کمتر از جمعیت عمومی به دست آمد، اما علایم استرس تا حدی بالاتر از میانگین نمرات طبیعی جامعه بود. نتیجه‌گیری: نتایج مطالعه حاضر نشان داد که غیبت از کار، با ویژگی‌های روان‌شناختی و علایم آسیب‌شناسی روانی ارتباط دارد. شاید بتوان گفت، غیبت از کار می‌تواند یک پاسخ ناکارامد اجتنابی به وضعیت روان‌شناختی، اجتماعی و انعکاس سلامت روان باشد. با توجه به نتایج به دست آمده، به نظر می‌رسد که آموزش شیوه‌های مقابله با استرس در قالب آموزش ضمن خدمت کارکنان، ضروری به نظر می‌رسد. بررسی تحلیل مشاغل کارکنان و متناسب‌ سازی با وضعیت روان‌شناختی و مهارتی کارکنان پیشنهاد می‌شود.
بهرام شاهدی، عاطفه سعیدی قهه، غلامرضا خیرآبادی، محمد جواد طراحی،
دوره ۱۸، شماره ۲ - ( ۵-۱۳۹۹ )
چکیده

زمینه و هدف: با توجه به شیوع بالای افسردگی و خطرات ناشی از آن که زندگی فردی و اجتماعی افراد را تحت تأثیر قرار می­دهد تلاش بر آن است تا عوامل محیط مسکونی مرتبط با آن شناسایی گردد تا در ادامه پژوهش­های آتی بتوانند از آن در جهت ارتقای محیط­های مسکونی با رویکرد کاهش افسردگی بهره گیرند. پژوهش حاضر با هدف مرور مطالعات انجام‌شده با موضوع رابطه بین ویژگی­های محیط مسکونی و افسردگی ساکنین آن انجام‌شده است.
مواد و روش‌ها: در این مقاله مروری برای یافتن مستندات مرتبط با موضوع مقاله، نویسنده به بررسی منظم پیشینه منتشرشده بین سال­های ۲۰۲۰- ۲۰۰۵ در مورد رابطه بین ویژگی­های محیط مسکونی و افسردگی پرداخته و مطالعات مرتبط موردنظر در پایگاه داده­های Pub Med، Elsevier، google scholar، Isi، MDPI، BMC، Magiran، SID با استفاده از کلمات کلیدی مرتبط هم چون: رابطه بین محیط ساخته‌شده، محیط فیزیکی، محیط زندگی، محیط همسایگی و محله، محیط داخلی و خارجی، محیط طبیعی، محیط مسکونی، محیط کالبدی با سلامت روان (افسردگی، اختلالات روانی) بررسی گردید.
یافته‌ها: از بین تعداد ۹۶ مقاله انتخابی مرتبط با موضوع، اکثر مقالات مقطعی بودند و رابطه آماری معنی­داری میان حداقل یکی از ویژگی­های محیط مسکونی و افسردگی را تأیید می­کردند. از بین جنبه­های متفاوت ویژگی­های محیط، عدم دسترسی به فضاهای سبز، ویژگی­های همسایگی، آلودگی صوتی، خصوصیات محیط ساخته‌شده، میزان روشنایی و قابلیت پیاده­روی با خلق افسرده مرتبط­تر بود و این رابطه برای زیبایی محیط، محیط شهری، دسترسی به خدمات و تراکم جمعیت و تداخل فواصل روانی تناقض­هایی را نشان می­داد.
نتیجه‌گیری: مرور نتایج پژوهش­ها حاکی از آن است که ویژگی­های محیط ساخته‌شده مسکونی در بسیاری از جنبه­ها با افسردگی مرتبط است و توجه به آن برای ارتقای سلامت روان (کاهش افسردگی) ساکنین محیط­های مسکونی ضروری است.
عاطفه سعیدی قهه، دکتر بهرام شاهدی، دکتر غلامرضا خیرآبادی، دکتر محمد جواد طراحی،
دوره ۱۹، شماره ۳ - ( ۷-۱۴۰۰ )
چکیده

زمینه و هدف: اﻓﺴﺮدﮔﻲ بیماری اﺳﺖ که بر عملکرد افراد تأثیرگذاشته و در سال­های اخیر به دلایل مختلف هم­چون زندگی آپارتمانی افزایش یافته است. هدف اصلی این پژوهش مطالعه رابطه بین ابعاد فضای سکونتی با نمره افسردگی ساکنین آن بود.
مواد و روش‌ها: طرح پژوهش حاضر توصیفی از نوع همبستگی بود. جامعه‌ی آماری پژوهش نیز کلیه‌ی ساکنین محیط­های مسکونی مناطق پانزده گانه شهر اصفهان بودند که در نهایت ۷۴۹ نفر، با روش نمونه­گیری خوشه­ای تصادفی انتخاب شدند. شایان ذکر است که برای هر ساختمان مسکونی از حداقل دو نفر از ساکنین پرسشنامه تکمیل شده دریافت شد که شامل سوال­هایی برای ارزیابی نمره افسردگی، ویژگی­های جمعیت شناختی (سن، جنس، تحصیلات،...) افراد و ویژگی­های محیط مسکونی هم چون ابعاد و مساحت فضای اقامتی، تعداد اتاق خواب، ارتفاع سقف واحد مسکونی و تأمین خلوت مورد نیاز ساکنین می­شد. در ادامه نیز از روش همبستگی و تحلیل آنوا جهت تجزیه تحلیل داده­ها استفاده شد.
یافته‌ها: نتایج بیانگر این بود که افزایش مساحت واحد مسکونی، ارتفاع سقف، تعداد اتاق­های خواب و تأمین خلوت مورد نیاز افراد، نمره افسردگی ساکنین را به طور معناداری کاهش داده و با نمره افسردگی به طور معکوس مرتبط است.
نتیجه‌گیری: بر اساس نتایج پژوهش حاضر، ابعاد فضای مسکونی برای تأمین سلامت روان بیشتر اهمیت داشته بنابراین می­توان گفت که توجه به ابعاد فضا و افزایش مساحت واحد مسکونی و تعداد اتاق­های خواب مورد نیاز ساکنین و تأمین خلوت مورد نیاز افراد، می­تواند به عنوان عاملی محیطی در راستای ارتقای سلامت روان و کاهش نمره افسردگی ساکنین مورد استفاده قرار گیرد.

عاطفه سعیدی قهه، بهرام شاهدی، غلامرضا خیرآبادی، محمد جواد طراحی،
دوره ۲۰، شماره ۱ - ( ۲-۱۴۰۱ )
چکیده

زمینه و هدف: محیط اجتماعی همراه با محیط ساخته شده می­تواند سلامت روان را تحت تأثیر قرار دهد. از سویی دیگر افسردگی علل اصلی بسیاری از بیماری­هاست که بار زیادی را به افراد تحمیل کرده و می­تواند موجب اختلال در عملکرد افراد شود؛ بنابراین هدف اصلی این پژوهش بررسی نقش محیط اجتماعی در رابطه بین محیط مسکونی و نمره افسردگی ساکنین آن بود.
مواد و روش‌ها: طرح پژوهش حاضر توصیفی از نوع همبستگی بود. جامعه آماری کلیه ساکنین مناطق پانزده‌گانه شهر اصفهان بودند که با استفاده از روش نمونه­گیری تصادفی خوشه­ای تعداد ۷۴۹ نفر برای انجام تحقیق انتخاب شدند. داده­ها در مرحله پیشینه تحقیق به وسیله مطالعات کتابخانه­ای و سپس با ابزار پرسشنامه گردآوری شدند که در آن از پرسشنامه افسردگی لاویبوند (۱۹۹۵)، پرسشنامه سنجش ویژگی­های محیط مسکونی و پرسشنامه سنجش محیط اجتماعی استفاده گردید. شایان ذکر است که از هر واحد مسکونی حداقل دو پرسشنامه تکمیل شده دریافت شد. در ادامه نیز از روش همبستگی و تحلیل آنوا جهت تجزیه تحلیل داده­ها استفاده شد.
یافته‌ها: نتایج بیانگر این بود که محیط مسکونی و اجتماعی با افسردگی ساکنین مرتبط است و محیط اجتماعی، اثر میانجی­گری جزئی در رابطه بین محیط مسکونی و افسردگی دارد.
نتیجه‌گیری: بر اساس نتایج پژوهش حاضر محیط اجتماعی، اثر میانجی­گری جزئی در رابطه بین محیط مسکونی و افسردگی داشت. بدین مفهوم که بخشی از اثر متغیر پیش بین (محیط مسکونی) بر متغیر ملاک (افسردگی) از طریق متغیر محیط اجتماعی انتقال پیدا می­کرد؛ بنابراین توجه به آن می­تواند به عنوان عاملی محیطی در کاهش افسردگی ساکنین مورد استفاده قرار گیرد و پیشنهاد می­شود که در تحقیقاتی که به مطالعه رابطه محیط مسکونی و افسردگی می­پردازند، محیط اجتماعی نیز در نظر گرفته شود.

صفحه ۱ از ۱